تک درختی، تیرهبختم
که در سکوت صحرا
فریاد من، شکسته در گلویم
تک درختی، بیپناهم
که دشت آرزوها
گردید آخر، مزار آرزویم
خشک و بیبارم، پس ثمرم کو؟
آن شادابی، آن برگ و برم کو؟
دور از یاران، بیتوشه و برگم
همخانهٔ محنت، همسایهٔ مرگم
بر رخسارم، غبار غم نشسته
طوفان از من، چه شاخهها شکسته
چو نهال زهرآلوده، همهکس از من بگریزد
نه کسی با من بنشیند، نه کسی با من آمیزد
گویم غم خود را، با خار بیابان
در سینه نهفتم، اسرار بیابان
در دلِ شبْ سکوت صحرا بود غمافزا، آه
از تو جدا بگویم ای مه، حدیث خود با ماه
تک درختی، تیرهبختم
که در سکوت صحرا
فریاد من، شکسته در گلویم
تک درختی، بیپناهم
که دشت آرزوها
گردید آخر، مزار آرزویم
خشک و بیبارم، پس ثمرم کو؟
آن شادابی، آن برگ و برم کو؟
دور از یاران بیتوشه و برگم
همخانهٔ محنت، همسایهٔ مرگم
بر رخسارم، غبار غم نشسته
طوفان از من، چه شاخهها شکسته